جدول جو
جدول جو

معنی ریگ جوب - جستجوی لغت در جدول جو

ریگ جوب
دهی از بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان، 135 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و توتون و حبوب و قلمستان و صنایع دستی زنان جاجیم و پلاس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیگ جوش
تصویر دیگ جوش
خوراک ساده ای که در دیگ جوشانده و بپزند، آشی که در خانه یا خانقاه طبخ کنند و میان همسایگان یا درویشان قسمت کنند، دیگپخت
فرهنگ فارسی عمید
(زَرْ ری)
دهی از دهستان بیلوار است که در بخش کامیاران شهرستان سنندج و یکهزارگزی جنوب خاور کامیاران واقع است و 187 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ریگ شو، کسی که می شوید ریگهای آمیخته به ذرات طلا را، (ناظم الاطباء)،
شستن ریگ تا خردۀ زر و نقره از آن حاصل کنند، (از غیاث اللغات)،
- ریگ شو، ریگ شوی کردن، شستن ریگ زرگری، (آنندراج)، شستن دانه ها و حبوب را در ظرف پرآب تا ریگ و مواد دیگر مخلوط بدان ته نشین شود، (یادداشت مؤلف) :
کجا افتادی ای دردانۀ مقصود ازدستم
که من با سیل خون این خاکدان را ریگ شو کردم،
صائب تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ریگ بوم)
ریگزار. ریگستان. شنزار. زمینی شنی و ماسه زار:
اگر هاتفی گفت کای اهل روم
فروزنده ریگیست این ریگ بوم.
نظامی.
به گنج و به فرمان در آن ریگ بوم
عمارت بسی کردبر رسم روم.
نظامی.
کرده به چنان مروتی چست
آن خانه ریگ بوم را سست.
نظامی.
برآن ریگ بوم ار کسی تاختی
زمین زیرش آتش برانداختی.
نظامی.
در کنار رودخانه ها و سنگستان و زمین ریگ بوم نیکو شود. (فلاحت نامه). باید بی بیخ بنشانند (تا بلقوارا) در زمینی که ریگ بوم باشد بگیرد. (فلاحت نامه). در زمینهایی که دیگر درخت نگیرد آن (امرود) بگیرد، مثل زمینی که ریگ بوم بود. (فلاحت نامه). رجوع به ریگزار شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
مرکّب از: پی بمعنی دنبال + جوب، مصحف جوی، نهر آب، قسمی سفیدار، و در منجیل و خوار و دامغان بدین نام مشهور است. پده. پی آب
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیگ جوش
تصویر دیگ جوش
نوعی آش کم بها که فقیران و معمولاً درویشان خانقاه خورند
دیگ جوش هم زدن: کنایه از وقت تلف کردن
فرهنگ فارسی معین